هبوط

در بهشت عدن بودیم...خبطی سر زد و هبوطی...

هبوط

در بهشت عدن بودیم...خبطی سر زد و هبوطی...

شروع دفتر

باز هم شروع دفتری نو و نمی دانم شاید ادامه دار.....

این روزها خیلی تنها هستم...بسی غصه در دل دارم و به رو نیاوردم.

روزگاری بود که نغمه ی سه تار لطفی و دودی در قاب درگاهی که کوهی را تصویر کرده بود،با همدمی بس شیرین سخن،دل از دلمان می برد و نخوت و خستگی از تن می گرفت.اما ان دوست هم به طلبی به بیابان سر سپرد و ما  و تنهایی و ناله و فغان دل را به هم انداخت و رفت...گه گداری صدایش را میشنوم..

این روزها پر از احساسم...پر از واژه ام...شاید یک سال بیش می گذرد که از قلم دور بودم و با نوشتن نه سری بوده و نه سری..در متروی میرداماد بودم که دوباره سرشار شدم و با تکه کاغذی که ویزیت دکتر بود،شروع کردم و چند خطی را نوشتم...از اه دلم...

من که از گوشه ی این خیابان ها می گذشتم و کاری به کسی نداشتم...

منی که در ارزوی درک نیچه و هایدگر و ملکیان و صفایی بودم...

منی که ارزوی فردایی را در پشت تریبون ها و در قاب تخته سیاه ها داشتم...

چه شده که این روزها دلم می جوشد و چشمم نمی بیند و فکرم قفل شده و حتی نوازش پریان هم جوابم نمی گوید و حتی شبها از یقظه ی سبکم به هراس می پرم..؟؟

با همین چند خط تا امروز صفحاتی را سیاه کردم و در دلم می گویم شاید از پس این کاوشی جوابی باشد....

دیگر هیچ...

نظرات 1 + ارسال نظر
آدرنالین چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:54 ب.ظ http://adernalin.blogsky.com

یاد باد آن روزگاران یاد باد داش عباس

یاد باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد